چرا نام امام على (ع) و ساير ائمه در قرآن نيامده است ؟
 
bahar net
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

بنابراين ما روي اين فرض متمركز مي‏شويم كه اگر نام مبارك اهل بيت ‏عليهم السلام به صراحت و دقت در قرآن برده مي‏شد ، ريشه يك اختلاف عظيم در ميان امت اسلامي بر چيده مي‏شد و ديگر شاهد چنين اختلافي نبوديم . اما آيا اين تصور درست است يا خير ؟ يعني كسي كه چنين انديشه‏اي دارد بايد قدري دقيق شود و ببيند آيا اگر نام ائمه ‏عليهم السلام با صراحت و دقت در قرآن برده مي ‏شد، باز هم مشكل ياد شده وجود داشت و ديگر اختلافي باقي نمي‏ماند ؟

با اندكي دقت در مي‏يابيم كه چنين پيش فرضي ، همه چيز را حل نمي‏كند بلكه شواهد و قرائن كاملاً نشان مي‏دهد كه اگر چنين مي ‏شد باز اختلافات عظيمي باقي مي‏ماند. هر چند شايد شكل آن مختصر تفاوتي مي‏يافت. در اينجا مي‏توان به چند دليل اشاره كرد :



1. دليل نقضي : مواردي در قرآن هست كه خيلي واضح و روشن طرح شده ولي در عين حال بر سر آن اختلاف وجود دارد مثلاً شيعه و اهل سنت درباره آيه وضو اختلاف دارند . قرآن مجيد مي‏فرمايد : « وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَي الْكَعْبَيْنِ » ، مسح كنيد سر خود را و دو پاي خود را » (سوره مائده ، آيه 6) . برخي از علماي اهل سنت به اين مسأله تصريح كرده‏اند كه اگر ما بوديم و قرآن ، نظر شيعه در اين زمينه ثابت مي‏شد. اما در عين حال باز اختلاف هست يعني آنان راه ديگري را برگزيده و پاي خود را در وضو مي‏شويند. خوب اين اختلافات براي چيست؟ اگر قرار باشد هر چيزي به صراحت در قرآن بيايد و ديگر بر سر آن اختلافي نباشد، مورد فوق و موارد مشابه ، نبايد پيدا مي‏شد. بنابراين در مي‏يابيم كه چنين پيش فرضي نقض شده است .



2. تحريف معنوي : مواجه شدن با قرآن اَشكال مختلفي دارد. ممكن است شخصي با استفاده از روش و ابزارهاي صحيح و پذيرفته شده، سراغ قرآن برود و در صدد اين باشد كه آنچه قرآن مي‏گويد، آن را كشف كند. گاهي رويكرد ديگري پديد مي‏آيد يعني شخص مي‏خواهد آنچه را كه پيشاپيش پذيرفته يا خواسته و انتخاب كرده است به قرآن نسبت دهد و در جهت خواسته خود به قرآن استناد كند . اين جاست كه « تفسير به رأي » يا به تعبير ديگر « تحريف معنوي » پديد مي‏آيد. همگان قبول دارند كه امكان تحريف معنوي وجود دارد يعني ممكن است كسي به الفاظ قرآن دست نزند اما آن را برخلاف مقصود خداوند، تفسير و معنا كند. براي ما يك نكته تاريخي مهم است و آن اين است كه برخي درباره وضو - كه چندان انگيزه‏هاي سياسي بالايي در مورد آن نيست - رو به تحريف معنوي آورده‏اند. حالا در نظر بگيريم مسأله امامت و رهبري سياسي جامعه را كه افراد زيادي در طول تاريخ نسبت به آن چشم طمع دوخته و براي رسيدن به آن ، از هر ابزار ممكني استفاده مي‏كنند و به قيد و

بندهاي اخلاقي و ارزشي نيز پايبند نيستند. در اين گونه موارد « خطر تحريف معنوي قرآن » بسيار جدي است. به خصوص اگر نام شخصي در قرآن ذكر شود امكان « تحريف معنوي » افزايش مي‏يابد. مثلاً اگر قرآن مجيد بگويد: در فلان زمان شخصي به نام « علي » امام جامعه خواهد بود ، امكان آن هست كه اشخاص زيادي با اين نام پيدا شوند و در تاريخ ، هم نامي، بسيار وجود داشته است. به ويژه آن كه در ميان اعراب برخي از افراد داراي اسامي متعددي بوده‏اند.

بنابراين خطر اين كه تحريفگران با اين تشابهات اسمي مستقيماً از قرآن مشروعيت بگيرند خيلي جدي است در حالي كه درباره وضو يا مسائل ديگر چنين خطري وجود ندارد. پس آن اهميتي كه در ذكر نام معصومين ‏عليهم السلام هست، ايجاب مي‏كند كه قرآن از كسي نام نبرد مگر در جايي كه به هيچ روي، امكان تحريف نيست. زيرا در طول تاريخ ، اين امكان بسيار وجود دارد كه عده‏اي با تحريف معنوي، اشخاصي را با اين نام معرفي نمايند و او نيز مشروعيت خود را به قرآن نسبت دهد و به نام قرآن در جامعه هر كاري كه مي‏خواهد انجام دهد. البته اين يك شكل تحريف معنوي است و اشكال بسيار متعدد، متنوع و فريبنده ديگري نيز وجود دارد و در طول تاريخ نيز در زمينه‏هاي مختلفي مورد استفاده واقع شده است.

بنابراين خطر بسيار بزرگ بود و مسأله بايد به گونه ديگري طرح مي‏شد كه حداقل اين خطر را بر طرف كند و نگذارد نا اهلان مستقيماً از قرآن مشروعيت بگيرند. براساس اين روش تاكنون كسي نتوانسته مشروعيت خود را مستقيماً از قرآن بگيرد و اين مسئله ظريفي است كه خداوند تبارك و تعالي به آن عنايت داشته است. نكته ديگر اين كه امكان دارد « تحريف معنوي » به گونه‏اي باشد كه ذهن را از معناي اصلي دور كند مثلاً اگر اسم « علي » بيايد، بگويند اين « علي » يك شخص نيست بلكه صفت است.

در همين مثالي كه زده شد ، مي‏دانيم ما شيعيان هميشه در آخر تلاوت قرآن مي‏گوييم : « صدق الله العلي العظيم » ، اينجا همين خلط معنايي ولي به صورت عكس مطلب فوق پيش آمده يعني با اين كه منظور ما از لفظ « علي » صفت خداوند است اما كساني اين را بر نام اميرالمؤمنين حمل كرده و گفته‏اند نبايد در اين جا نام ايشان بيايد. مي‏خواهم بگويم اينگونه احتمالات مصاديق عيني هم داشته و دارد . اين مورد شاهد بسيار خوبي است و مصاديق و نمونه‏هاي ديگري نيز وجود دارد. جالب اين است كه ما مي‏گوييم « صدق الله العلي العظيم » و خدا را با صفت « عليّ » (بلند مرتبه) مي‏خوانيم و خود قرآن هم همين كار را انجام داده و مي‏فرمايد: « وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ » (سوره بقره ، آيه 255) ولي صرف يك تشابه لفظي (يك جا وصف آمده و در جاي ديگر نام يك شخص) زمينه اختلاف ياد شده را فراهم كرده است يعني عده‏اي اين صفت و وصف الهي كه در قرآن آمده را ذكر نمي‏كنند چون آن را علامت تشيع مي‏دانند .

دليل ديگر اين كه با ذكر نام اهل بيت‏عليهم السلام در قرآن ، دو خطر زير اساس اسلام را مورد تهديد قرار مي‏داد :


1. انكار رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله‏ و سلّم


2. تلاش براي تحريف لفظي قرآن



پس از رحلت پيامبر اعظم (ص) جهان اسلام در يك مرحله انتقالي بسيار حساس قرار داشت و اگر گذر از اين مرحله با مشكل رو به رو مي‏شد، اسلام ضربه‏اي سخت مي‏خورد؛ ضربه‏اي كه اثر آن قرن‏ها و هزاره‏ها را در مي‏نورديد و فلسفه خاتميت زير پا گذاشته مي‏شد. زمينه‏هايي هم براي ضربه زدن به اسلام و ضربه پذيري جامعه اسلامي وجود داشت. در بسياري از مناطق تازه مسلمان، اسلام هنوز چندان استواري نيافته بود و كوچك‏ترين حادثه‏اي در پايتخت دولت اسلامي زمينه بازگشت بسياري را فراهم مي‏كرد. همچنين اگر چيزي از عبارات قرآن حذف و يا به آن افزوده مي‏شد، باز هم اسلام دچار مشكل و انحراف مي‏شد . گفتني است كه خطر « تحريف لفظي » با « تحريف معنوي » قابل قياس نيست. چون در تحريف معنوي « اصل قرآن » موجود است و امكان دارد عده‏اي آن را بشناسند ، به عمق معاني آن پي ببرند و حقيقت را به درستي دريابند و طبق آن عمل كنند و وثاقت كتاب آسماني كاملاً محفوظ و معتبر مي‏ماند . اما خطر تحريف لفظي ، از بين رفتن متن حقيقت است و در نتيجه اعتبار و حجيت كتاب ساقط مي‏شود و اين از هر خطري براي دين بزرگ‏تر است.



با توجه به اين كه مسلمانان زمان پيامبر اكرم ‏(ص) قرآن را حفظ مي‏كردند و عده زيادي قاري و حافظ بودند و كلمات را يك به يك در ذهن داشتند ، چگونه چنين مسأله‏اي پديد مي‏آمد ؟

باید متذکر شد که همين مسأله درباره احاديث پيامبر اكرم ‏(ص) هم وجود داشت يعني مسلمانان بسياري از سخنان پيامبر (ص) را حفظ نموده ، براي يكديگر نقل مي‏كردند و نسبت به آن اهتمام بليغ داشتند اما اغراض سياسي كاملاً در برابر اين حركت ايستاد. عده‏اي جلوي نقل احاديث پيامبر را گرفته ، منابع حديث را سوزاندند. مسائل بسياري در اين زمينه رخ داد و مطالب زيادي از بين رفت و مطالبي جعلي و دروغ ساخته شد. بنابراين ، اين مشكل ممكن بود براي قرآن هم پيش آيد.

اما چرا همان كاري كه با سخنان پيامبر (ص) شد، با قرآن نشد؟ يك علت آن همين صراحت است يعني در كلمات پيامبر اكرم‏ (ص) نكاتي به صراحت و به نام گفته شده بود كه در قرآن مجيد به آن شكل نيامده بلكه به گونه ديگري مطرح شده است. پس انگيزه مقابله با سخنان صريح و موردي پيامبر (ص) قوي بود يعني اگر تاريخ را مطالعه كنيم ، مي‏بينيم كساني چنان خواهان قدرت سياسي بودند كه براي رسيدن به آن ، دست به هر تلاشي مي‏زدند . یك نمونه تاريخي آن ، مسأله « حدیث ثقلين » در آخرين لحظات عمر شريف پيامبر (ص) است. در آن روز كار به جايي رسيد كه حتي به خلاف نص صريح قرآن - كه سخنان پيامبر را متن وحي مي‏داند - يكي از اصحاب گفت كه : پيامبر (ص) هذيان مي‏گويد و اين سخن در خانه پيامبر و در كنار عزيزترين و وفادارترين افراد به پيامبر (ص) مطرح شد . در چنان جايگاهي اين سخن گفته مي‏شود و باعث مي‏شود پيامبر اكرم‏ (ص) از وصيتي كه مي‏خواستند بنويسند يا امر به نوشتن آن كنند ، صرف نظر كنند. پس انگيزه رسيدن به قدرت آن قدر قوي است كه از اينگونه امور ابا ندارد .



آیا مسلمانان با تحريف لفظي مقابله نمي‏كردند ؟

باید یادآوری نمود پس چرا سكوت كردند ؟ اگر قرار بود آنچه را كه خدا فرموده است اجرا كنند ، چرا آن قدر سكوت كردند كه پيامبر (ص) مجبور به عقب نشيني گرديد و كسي هم در مقابل اين جريان ، در جامعه قد علم نكرد؟ اين نشان مي‏دهد كه وضعيت اجتماعي زمان رحلت پيامبر (ص) به گونه‏اي بود كه خطر ياد شده (تحريف لفظي) بسيار جدي بوده است .



آيا می توان گفت اين‏ها شواهدي بر احتمال تحريف لفظي است ؟

اين شواهد احتمال « تحريف لفظي » را به درجه يك خطر جدي مي‏رساند چون مي‏بينيم كه در برابر پيامبر (ص) ايستادگي شد در حالي كه كلام آن حضرت عين وحي بوده و خداوند ايشان را مبين قرآن قرار داده است . خود پيامبر (ص) در شرايط ديگر به گونه‏هاي مختلف ، اين مسأله را مطرح كرده‏اند. پس نه تنها با سخن پيغمبر كه با خود آن حضرت نيز مقابله گرديد. به طوري كه پيامبر (ص) با شدت ناراحتي ناچار به عقب نشيني گرديد ولي در عين حال پيام خود را به صورت شفاهي بيان فرمود.

شواهد ياد شده احتمال را به قطع مي‏رساند يعني اگر نام ائمه ‏عليهم السلام در قرآن مي‏آمد انگيزه « تحريف لفظي » در قرآن بيشتر مي‏شد . اما از طرف ديگر در قرآن آياتي هست كه مي‏فرمايد : « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ » (سوره فجر ، آيه 9) ، معناي مشهور آيه اين است كه ما قرآن را از تحريف حفظ مي‏كنيم . چگونه مي‏توان مسأله قطعيت تحريف را با اين آيه جمع كرد؟

حفظ قرآن ، ابعاد ، مراتب و درجاتي دارد و تنها يك بُعد آن « حفظ قرآن از تحريف » است. در آياتِ ديگرِ قرآن ، معاني مشابهي نيز وجود دارد ، مثل « لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ » (سوره فصلت ، آيه 42) اما مسأله اين است كه حفاظت از قرآن ، چگونه و با چه ابزارها و ساز و كارهايي صورت مي‏پذيرد؟

حفاظت از قرآن ، روش‏ها ، علل و اسبابي دارد و خداوند هم امور را با علل و اسباب انجام مي‏دهد. اگر قرار باشد قرآن مصون و محفوظ بماند، راه‏ها و ابزارهايي دارد. يكي از آن‏ها نزول قرآن به گونه‏اي است كه انگيزه تحريف آن به حداقل ممكن برسد و يا در سطح جامعه ، اين انگيزه آن قدر پايين بيايد كه توفيق عمل خارجي پيدا نكند .

قرآن مجيد اين شيوه را رعايت كرده است يعني در طرح مسأله « امامت و رهبري امت اسلام » بعد از پيامبر اكرم‏ (ص) كه از مهم‏ترين انگيزه‏هاي مقابله و تحريف در متن جامعه اسلامي بوده به گونه‏اي عمل كرده است كه اين انگيزه خشكيده شود و يا قدرت طلبان براي رسيدن به هدفشان ، خود را ناچار به تحريف قرآن نبينند. اين باعث مي‏شود كه قرآن از آن مرحله حساس تاريخي كاملاً به سلامت عبور كند و به عنوان كتاب آسماني دست نخورده براي هميشه جاويد بماند.



اگر « تحريف لفظي » در قرآن به وجود مي‏آمد چه نتيجه‏اي دربرداشت و آثار و پيامدهاي آن چه بود ؟

اگر قرآن تحريف لفظي مي‏شد دو خطر بزرگ پديد مي‏آمد:

1) وثاقت قرآن از بين مي‏رفت در حالي كه تمام افتخار ما اين است كه كتاب آسماني قرآن ، دست نخورده است . يكي از فلسفه‏هاي رجوع پيروان اديان ديگر به اسلام ، همين است كه كتاب آسماني آن‏ها تحريف شده و متن وحي نيست. هيچ ديني و دانشمندان آن ، نمي‏توانند ادعا كنند كه كتاب آسماني‏شان تماماً عين وحي است بلكه با تحقيقاتي كه محققان غربي انجام داده‏اند، اعتراف كرده‏اند كه « انجيل » هاي موجود ، متن وحي نيست. اما مسلمانان با « عين وحي » خداوند سر و كار دارند و « متن وحي و كلام الهي » دقيقاً در بين آنان هست بدون اين كه اندك كم و كاست و يا افزايشي داشته باشد .

اما اگر تحريف لفظي به ميان مي‏آمد ديگر قرآن از اعتبار ، وثاقت و حجيت مي‏افتاد و به يك كتاب بشري تبديل مي‏شد. حتي اگر احتمال تحريف يك آيه از قرآن هم مي‏رفت ديگر چگونه مي‏شد به آن استناد كرد ؟ بنابراين حجيت كتاب آسماني كه اساسي‏ترين بنياد دين اسلام است از ميان مي‏رفت در حالي كه دين خاتم بايد سالم و مصون بماند. اگر چنين نباشد خاتميت دين هم از بين مي‏رود.



2) خطر ديگر اين بود كه دايره اختلاف بيشتر مي‏شد يعني دايره اختلاف در جهان اسلام به قرآن نيز سرايت مي‏كرد. قرآن امروزه يك منبع عظيم وحدت در كل جهان است و همه مسلمانان بر قرآن اتفاق نظر دارند و اين فوق العاده ارزشمند است. اما اگر در قرآن تحريف لفظي پديد مي‏آمد ، در خود قرآن هم اختلاف پيدا مي‏كرديم و مهم‏ترين ركن وحدت و يگانگي امت اسلام را از دست مي‏داديم .

در حالي كه الان اگر هر نوع اختلافي داشته باشيم، مي‏توانيم دست برادري به روي تمام مسلمين جهان دراز كنيم و بگوييم ما در اين كتاب با همديگر وحدت داريم و بر اساس آن ، مي‏توانيم خود را هماهنگ سازيم. از اين جا روشن مي‏شود كه ذكر صريح نام ائمه ‏عليهم السلام در قرآن ، نه تنها ضامن وحدت نبود بلكه سبب تفرقه بسيار شديدي مي‏شد و شيوه موجود در قرآن ، عالي‏ترين ضامن وحدت و يگانگي همه مسلمانان است .



به برخي شيعيان نسبت مي‏دهند كه گفته‏اند احتمالاً نام ائمه ‏عليهم السلام در قرآن وجود داشته و حذف شده است. پاسخ اين احتمال چيست ؟

اين احتمال مردود است و نه تنها هيچ دليل معتبري ندارد بلكه ادله زيادي اعم از روايي، قرآني و عقلي برخلاف آن حكم مي‏كند . دانشمندان در كتاب‏هاي علوم قرآن و تفاسير اين بحث را آورده‏اند و تك نگاشت‏هاي متعددي نيز در اين زمينه وجود دارد. مسلمانان قاطعانه و بالاتفاق معتقدند كه قرآن تحريف نشده است و اگر به بعضي نسبت اعتقاد به تحريف نقصي داده شده، چيز نادري است كه در ميان حشويه اهل سنت هم وجود دارد. اين اعتقاد بسيار نادر كه تمام علماي فرقه‏هاي اسلامي به شدت در مقابل آن ايستاده‏اند اصلاً قابل اعتنا نيست .



در اين جا اين مطلب به ذهن مي‏رسد كه اصل مسأله امامت و ولايت هم بايد در قرآن مطرح نشود چرا كه اصل مسأله هم ممكن است محل تحريف لفظي يا معنوي واقع شود. آيا اين مسئله در قرآن مطرح شده يا نه و اگر مطرح شده ، مصون است يا نه ؟

اصل مسأله « ولايت » و بعضي از ويژگي‏هاي اساسي آن در قرآن مطرح شده است. در اين جا هر چند امكان انگيزه تحريف معنوي وجود دارد و حتي تفسيرهاي گوناگون كه برخي از آن‏ها ناسازگار با پيام اصلي است ، از آيات مربوط به اين قضيه مطرح شده است اما نحوه طرح مسأله در قرآن،با ظرافت‏هاي بسيار دقيقي همراه است يعني :

اولاً به گونه‏اي طراحي شده كه انگيزه تحريف لفظي را بخشكاند و يا آن قدركم رنگ كند تا كساني كه خواهان رهبري سياسي اند، نسبت به قرآن حساس نشوند و از طريق ديگري كار خود را دنبال كنند. بنابراين خطر سرايت تحريف لفظي به كل قرآن را از بين برده است.

ثانياً اين بحث در قرآن به گونه‏اي است كه حتي خطر تحريف معنوي را نيز به حداقل رسانده است يعني كاري كرده كه قدرت طلبان اساساً در جستجوي اين نباشند و نتوانند مستقيماً مشروعيت خود را از قرآن بگيرند. لذا مي‏بينيم حاكماني كه بعداً حكومت را به دست گرفته‏اند خيلي با قرآن كار نداشته و نخواسته‏اند براي خود تأييد مستقيم قرآني كسب كنند .



اینجا این سؤال مطرح است که با چه الفاظي و به چه شكلي اين مسأله در قرآن بيان شده است ؟

قرآن در ارتباط با مسأله ولايت به صورت چند روشي (Polymethodic) برخورد كرده است. روش‏هايي كه در قرآن به كار رفته در واقع نوعي تصريح و كنايه و ضابطه و تعيين مصداق است. البته تصريح و تعيين به معناي نام بردن نيست بلكه دست گذاشتن بر روي مصاديق است. گاهي روي معيارها دست گذاشته (معيارهايي كه جز بر مصداق واحد يا مصاديق معيني منطبق نيست) و گاه از واسط استفاده كرده است يعني از پيامبر اكرم‏ (ص) به عنوان يك حلقه واسط استفاده كرده است. اگر به قرآن بنگريم ، مي‏بينيم بعضي از آيات اصل ولايت و برخي ديگر ابعاد و خصوصياتي را در اين زمينه مطرح كرده‏اند . آياتي ديگر نيز ويژگي‏هايي را در مورد اهل بيت ‏عليهم السلام بيان كرده كه نشان مي‏دهد اين‏ها مصداق معيارهاي ياد شده‏اند . پس اگر مجموع آن‏ها را جمع كنيم ، خواهيم ديد كه قرآن در چندين مورد و به اَشكال مختلف به طرح مسأله « امامت » پرداخته است .



اشاره به برخي از معيارها :

اين معيارها در قرآن اقسام و اشكال مختلفي دارد. برخي از معيارها كلي است مثلاً خداوند متعال در رابطه با حضرت ابراهيم‏ عليه السلام بعد از نبوت و رسالت او ، ابتلائات و آزمايش‏هايي را برايش مطرح مي‏كند و پس از سرفرازي در همه اين امتحانات، در مقطعي آن حضرت را به عنوان امام مطرح كرده، مي‏فرمايد : « إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً » (سوره بقره ، آيه 124) .

اين مسأله در بردارنده يك معيار در باب مشروعيت حكومت است و اين خود موضع بنيادي و فلسفه سياسي قرآن را در باب رهبري و زعامت اجتماعي بيان مي‏كند و نشان مي‏دهد كه قرآن اساساً حكومت را وابسته به خدا مي‏داند. اين يك معيار بنيادين است و نشان مي‏دهد كه « مشروعيت » ريشه الهي دارد. حضرت ابراهيم ‏عليه السلام بلافاصله امامت را براي ذريه‏اش درخواست مي ‏كند : « قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي » ( سوره بقره ، آيه 124) يعني اين امامتي كه به من دادي در ذريه من هم قرار بده. بسيار جالب است كه خداوند در پاسخ به ابراهيم‏ عليه السلام آري يا نه نمي‏گويد بلكه در جواب به بيان معيارها مي‏پردازد : « قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ » (سوره بقره ، آيه 124) ، عهد من به ظالمين نمي‏رسد .

در اين آيه حداقل سه نكته نهفته است :

نخست اين كه « امامت » را عهدي الهي معرفي مي‏كند. اين همان ديدگاه اصلي شيعه است كه امامت را منصب الهي مي‏داند .

دوم اين كه اين مسؤوليت بر اساس شايسته سالاري به عهده اشخاص نهاده مي‏شود .

سوم اين كه در يك فرمول كلي مشخص مي‏كند چه كساني شايستگي پذيرش اين منصب را دارند و چه كساني ندارند از اين رو مي‏فرمايد : « هر كس كه ستم پيشه باشد شايستگي امامت را ندارد» يعني ظلم به هر شكل آن ، سلب شايستگي مي‏كند.



ظلم و ظالم هم در منطق قرآن مراتب و اقسامي دارد : ظلم اعتقادي ، اخلاقي ، عملي و ... ، اين آيه هم مطلق است يعني هر كس به هر شكلي و در هر مرتبه‏اي كه متصف به ظلم باشد، مشمول امامت نخواهد شد و اين همان طهارت كامل اعتقادي، عملي و اخلاقي و به عبارتي « عصمت » است. بنابراين سخن از « إِنِّي جاعِلُك » كه يك نصب شخصي و جزئي است ، شروع شد ولي بلافاصله به قاعده‏اي كلي رسيد.

عبارت « امامت به ظالم نمي‏رسد » كلي است و در طول تاريخ همه ظالمان و هر گونه ظلمي را نفي مي‏كند. هم چنين در سوره « مائده » مي‏فرمايد : « وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ ؛ كساني كه به آنچه خدا نازل كرده حكم نكنند، فاسق‏اند » (سوره مائده ، آيه 45) .

اين جا يك معيار رفتاري براي حاكم مي‏دهد و اعلام مي‏كند كه لزوماً حاكم بايد بر اساس قانون خدا حكم كند. چنين چيزي به طور طبيعي شرايطي را مي‏طلبد از جمله التزام، آگاهي، بينش و... پس آيه ياد شده نوعي التزام خاص را ثابت مي‏كند كه در امر حكومت لازم است. اين التزام شرايط ويژه‏اي را ثابت مي‏كند زيرا التزام به شي‏ء ، التزام به لوازم آن نيز هست. آيات بسيار ديگري نيز هست كه به صورت ايجابي يا سلبي ، معيارهايي را براي رهبري و امامت جامعه اسلامي بيان كرده است.

بعضي از اين معيارها كلي است و برخي بازگشت به شخص خاص دارد مثل آيه شريفه‏اي كه مي‏فرمايد : « إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ » (سوره مائده ، آيه 55). در اين جا نمي‏گويد : « محمد » بلكه مي‏ گويد : « رسول خدا » يعني براي خدا شخص مطرح نيست بلكه شخصيت مطرح است. قرآن به شخصيت توجه زيادي دارد و مي‏ خواهد امت اسلامي به معيارها توجه كنند.

به دنبال « رسول خدا » مي‏فرمايد: « آن كه اقامه نماز مي‏كند و در حال ركوع صدقه مي‏دهد » مصداق اين موارد در زمان نزول آيه كه هم از طرف شيعه و هم سني نقل شده ، حضرت علي بن ابي طالب‏ (ع) است. با اين كه مصداق اين آيه خاص بود اما آيه نام نمي‏برد بلكه معيار مي‏دهد. اين معيار به نحو قضيه خارجيه است نه قضيه حقيقيه يعني اشاره به مصداق معين واقع شده در خارج است. اين گونه معيار دادن در واقع مثل تصريح مي‏ماند زيرا براي مورد معين و به اصطلاح در متن خاص مطرح شده است .

قرآن در موارد ديگري نيز به بيان اوصاف اهل بيت‏ عليهم السلام مي‏پردازد مانند « آيه تطهير » كه تمامي علماي فرقه‏هاي اسلامي اتفاق نظر دارند كه اين آيه شامل « حضرت علی (ع) ، امام حسن (ع) ، امام حسين (ع) و حضرت فاطمه‏ (س) » است. فقط برخي از اهل سنت مي‏گويند زنان پيامبر هم داخل هستند و برخي ديگر به استناد سخنان خود زنان پيامبر (ص) و يا ادله ديگر آن را رد مي‏كنند. اما اين كه اين آيه به « پنج تن آل عبا » بازگشت مي‏كند ، هيچ كس در آن ترديدي ندارد يا اگر ترديد داشته باشد ناشي از عدم اطلاع او از كتابهاي فريقين است.

خداوند در آيه‏اي ديگر مي‏فرمايد : « أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ » (سوره نساء ، آيه 59) ، با دقت و ژرف كاوي و بررسي رابطه صدر و ذيل آيه، روشن مي‏شود كه منظور از « اولي الامر » در آيه « امام معصوم » است. شرح اين مطلب را مي‏توان در كتابهاي كلامي و تفسيري يافت .



معيارهايي را كه قرآن براي مسلمان‏ها معين كرده تا به مسأله ولايت و مصاديق آن برسند ، به چند قسم تقسيم می شود :

دسته اوّل معيارهاي كلي كه خصوصيات حاكم و زعيم را معين مي‏كنند.

دسته دوّم معيارهايي كه اشاره به مصاديق خاصي دارد.

دسته سوّم به معرفي كساني مي‏پردازد كه مصاديق اعلاي صفاتي‏اند و خداوند براي امام و پيشوا و رهبر امت اسلامي معرفي كرده است مانند آيه تطهير .



چرا گاهي خداوند متعال در آیاتی پيامبر ، زعيم و ولي را با واسطه معرفي و به مسلمان‏ها گوشزد مي‏كند كه از طريق اين واسطه ، بايد پاسخ مسأله را دريابند ؟

اين آيات به دو گروه كلي و جزئي تقسيم مي‏شوند : از طرفي خداوند در قرآن مسؤوليت‏هاي پيامبر را روشن مي‏كند. يكي از وظايف پيامبر تلقي وحي و قرائت و ابلاغ آن به مردم است ولي اين تمام كار نيست بلكه وظايف ديگري هم دارد از جمله « تفسير و تبيين قرآن » . خود قرآن مي‏فرمايد: « وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ » (سوره نحل ، آيه 44) . به دنبال اين مسأله وظيفه‏اي هم براي مردم مشخص مي‏سازد و مي‏فرمايد : « ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » ( سوره حشر ، آيه 7) يعني هر آنچه پيامبر به شما امر كند ، برگيريد و آنچه نهي كند فرو گذاريد .

اكنون بايد ببينيم پيامبر (ص) چه كردند ؟ آن حضرت در مقاطع مختلف به طور خاص اميرالمؤمنين‏ (ع) را به عنوان جانشين خود معرفي كردند و از آغاز دعوت سِرّي خويشاوندان به اسلام تا واپسين لحظات حيات خود به صراحت آن را بيان كردند. البته اين با پشتوانه قرآن صورت گرفته است چون خود قرآن مي‏فرمايد : « وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‏ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي ‏» (سوره نجم ، آيه 4) ، هر چه پيامبر مي‏گويد وحي است و پيامبر از خود سخني نمي‏گويد . پس پيامبر (ص) بيانگر وحي است و آنچه مي‏گويد سخن خدا و لازم الاتباع است. چنين پيامبري بارها و بارها، حضرت علي بن ابيطالب (ع) را به عنوان جانشين خود معرفي كرده است.



خداوند نيز فرمود :


« كسي حق مخالفت و سرپيچي از دستورات پيامبر را ندارد » .



نكته ديگر در « حادثه غدير » است كه در آن جا خداوند به پيامبر (ص) مأموريت ويژه‏اي در رابطه با « اعلام ولايت حضرت علي ابن ابيطالب (ع) » مي‏دهد. اين اعلام ويژگيهايي دارد كه فوق العاده شايان توجه است . در بررسي های انجام شده حدود 17 دليل يا قرينه از اين روايتپ درباره ولايت و امامت و رهبري اميرالمؤمنين ‏علی (ع) به دست مي ‏آيد و آن را اثبات مي‏كند. اين مأموريت ويژه براي پيامبر اكرم‏ (ص) مأموريتي است كه خطاب الهي در مورد آن بسيار تند ، قاطع و شديد است و حتي خداوند به آن حضرت هشدار مي‏دهد كه اگر اين را مطرح نكني ، اصلاً رسالت الهي را انجام نداده‏اي: « وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغَتْ رِسالَتَهُ » . پيامبر (ص) هم با دقت و صراحت كامل و با بيان مقدماتي كه هر عذري را بر طرف مي‏كند، مسأله را طرح نموده و از مردم براي آن حضرت بيعت گرفتند .

جالب اين است كه مسأله غدير خم از قطعي‏ترين حوادث تاريخ اسلام است و هيچ يك از عالمان بزرگ فرقه‏هاي شيعه و سني در اين قضيه ترديد ندارند زيرا مسأله‏اي متواتر بلكه فوق تواتر است و شايد در ميان مسائلي كه در تاريخ اسلام به مارسيده ، هيچ نمونه‏اي به اندازه اين قضيه به صورت قطعي ، مسلّم و گسترده نقل نشده است .





آیا اجماع علما بر اين است كه آيه قرآن هم ناظر به همان واقعه است ؟

اينكه آيه قرآن ناظر به اين قضيه هست نيز روايتي دارد و امر مسلَّمي است. البته برخي خواسته‏اند ارتباط آيه با حادثه غدير را انكار كنند ولي ادله كافي براي ارتباط آن دو وجود دارد . از طرف ديگر خود اين حادثه كه پيامبر (ص) مسأله ولايت حضرت علي ابن ابيطالب ‏(ع) را در جمع مردم فرمودند و مسائلي كه رخ داد و بيعتي كه با اميرالمؤمنين (ع) شد و حتي خلفاي راشدين هم بودند و بيعت كردند ، از مسلمات تاريخ است كه جاي هيچ انكاري ندارد . البته ابعاد حادثه غدير ، شايسته بررسي بيشتري است. آياتي كه قبل از اين حادثه نازل شده عدم ابلاغ آن را مساوي با نفي رسالت الهي دانسته است. هم چنين آياتي كه بعد از آن نازل شده و اتمام و اكمال دين را به آن وابسته كرده است و نيز حوادثي كه مقارن آن يا در حاشيه سخنان پيامبر (ص) رخ داده است و شرايط زماني و مكاني ، هر يك نكات مهمي در بردارد كه شايان بررسي است .



اگر اين طور است پس سخنان اهل تسنن در اين زمينه چيست ؟ اگر مي‏پذيرند چنين واقعه‏اي بوده است ، اشكال كجا است ؟

تفاوت ديدگاه شيعه و سني تماماً در تفسير اين واقعه نهفته است. برادران اهل سنت بر آنند كه اين واقعه بر « ولاي محبت » دلالت دارد نه « ولايت زعامت و امامت ». ديدگاه شيعه اين است كه انحصار ولايت به محبت به هيچ روي با قراين قطعيه‏اي كه دلالت به ولايت امامت دارد، سازگار نيست. اين قراين بسيار زيادند كه در جاي خود به تفصيل قابل بررسي مي‏باشند و مي‏توان جداگانه آن ‏ها را به بحث گذاشت.



منبع : سايت http://www.mokatebe.com

 


نظرات شما عزیزان:

بهرام فاتح
ساعت2:59---21 مرداد 1391
خوبه تلاش کنید

بهرام فاتح
ساعت2:57---21 مرداد 1391
خوبه تلاش کنید

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است نه در ان بالاها مهربان، خوب، قشنگ چهره اش نورانیست گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد او مرا می خواند، او مرا می خواهد
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان bahar net و آدرس bahar64.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان